" پیشه ام ... نقاشی است ...
گاه ... گاهی ... قفسی میسازم ... با رنگ ...میفروشم ... به شما ...
تا به آواز شقایق ... که در آن ... زندانی ست ...
دل تنهایی تان ... تازه ... شود ...
چه خیالی ... چه خیالی ... می دانم
پرده ام ... بی جان ... است "
خوب ... می دانم ... حوض نقاشی من ... بی ماهی ... است " |
تو که نباشی باران نمی بارد ... ،
فقط بعضی وقت ها زمین و زمان خیس می شود ...
وای از نیمه شبی که بیدار شوم
تو را بخواهم
و خود را در اغوش دیگری بیابم
ﺩلم
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﻮﺧﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﺮﺩﯼ . .
” ﺷﻤﺎ “. . .
بی رحمی ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺍست ﺭا ﺟﻤﻊ ﮐﻦ !
ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ...
گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت:
خـداحـافـظ ...
نقـاشــی اش خــــوب نبــود!
امـــا…
خــوب راهـش را کشیــــد و رفـــــت … !
تــلخي قصــه آنــجاست...
دلم وقــتي "سوخــت"
دلــش "خــنک" شد!